بسم الرحمن الرحیم-برگرفته از مجله گران سنگ- چشم انداز ایران- شماره 96-نوروز های زندان-شماره 96-به قلم مجاهد عظیم الشان- حضرت مهندس لطف الله میثمی- رحمت الله علیه- من شب یلدای سال 1342- به دلیل فعالیت برای دادگاه سران نهضت ازادی بازداشت شدم- وپس از مراحل باز جوئی همراه مهندس حسین عبودیت به سلولی از سلول های زندان قزل وقلعه منتقل شدیم وبه یاد دارم ان سال برف زیادی امد- وخیابان ه یخبندان شده بود وحتی راننده ماشینی که ما دونفر رابه زندان قزل قلعه میبرد راه را نمیدانست- ومن اورا راهنمائی میکردم- چون قبلابرای ملاقات دوستانم به کرات به ان زندان رفته بودم—مدت سه ماه دریک سلول به سربردیم—چند روزبه عید مانده مارا به سلول های طرف دیگرمنتقلکردند- وچند روز بعد به زندان موقت شهربانی بردند- افسر نگهبان به هنگام ورود به زندان دفتر چه اموزش زبات ترکی مرا وهم چنین دستگاه کیف بافی را که با خود اورده بودم ظبط کرد وبه من نداد--- این زندان شش بند داشت- که همه زندانیان عادی بودند فقط اعضای این اطاق سیاسی بودند وهم چنین اطاقی درطبقه سوم- فلکه- که اقایان طبسی- فهامی –روارید- وسید عبدالرضا حجازی وچند نفر دیگر هم انجا زندانی بودند- که روز عید به ملاقات انها هم میرفتیم—از انجا که ملاقات حضوری نمیدادند؟؟ماهم به ملاقات پت میله نمی رفتیم- ومقاومت میکردیم- اما ناظر بر اتاق ملاقات زندانیان عادی بودیم ودیدیم که روز عید اطفال زندانیان را به داخل میاوردند وپدرانشان انهارا غرق بوسه میکردند- ومتاسفانه در برخی موارد درقندان این اطفال مواد جاسازی می کردند که بدست زندانی شان برسد—بر ای عباس نراقی کمپوت اورده بودند- وزندانبان برای کنترول سیخی دران فرو کرده بود—اقای عراقی عصبانی شد وکمپوت را به دیوار پرت کرد- -ریس زندان بلافاصله حاضر شد وعباس گفت برای فلان قاچاق چی صندوق میوه می اید ونظارتی نیست—بایک کمپوت این گونه برخورد می شود—ریس زندان از ان به بعد حریم مارابیشتر رعایت کرد—این هم خاطره اولین عید نوروز من در زندان—اول شهریور پنچاهبعضی سران واعضای سازمانمجاهدین دستگیرشدند- کهمن هم جزو انها بودم—ابتدا به زندان قزل قلعه وسپس به اوین رفتم- و- دوباره به قزل قلعه بر گشتم-و-پس ازمدتی دو مرتبه به اوین رفتم-ومدتی دریک اطاق سه نفر محبوس بودم-چند روز پیش از عید51 من وسه نفر دیگر را به سلول انفرادی (چهار فرادی!) بردند-روز بیست ونه اسفند برف زیادیمی بارید—حسینی جلاد مرا به خانه ای در خیابان سلطنت اباد برد که درانجا بامادر وعمویم- ملاقات کنم- ساواکی ها میگفتند- برای ازاد شدنت باید نامه بنویسی – من دومرتبه به سلول برگشتم—ان روز مقداری خوراکی ووکوزهای از گل برای ما اورده بودند—ماچهارنفری ترتیبی داده بودیم- که این گلدان رابه نوبت-درمعرض افتابی که از پنجره میامد نگه داریم-روز عید را با این کوزه گل به سر بردیم وبه سلول های مجاور با مورس تبریک می گفتیم--- این هم ازدومین عید درزندان—درخرداد 51پس از دادگاه نظامی ومحکومیت به دوسال حبس به زندان شماره 3فصر امدم- ابان همان سال نیز به زندان عادل ابادشیراز تبعید شدم-نوروز 52 را در زندان عادل اباد برگزاری کردیم- دران بند سیاسی مجموعا150 نفر بودیم که برای نوروز برنامه های جالبی طراحی شده بود-سرودهای نوروزی به زبان کردی وگیلکی خوانده میشد- پیشاز عید این بحث بود که ما شهدای زیادی دادیم- ونباید عید بگیریم- به ویژه که پیام را عید را شاهنشاه میدهد ونوروز عید شاهنشاهان است- درمقابل منطقی دیگری بود که اتفاقا نوروز جشن دهقانان است ولی پادشاهان انرا به انحصار خود دراورده اند—بالاخره- نوروز با شکوه هرچه بیشتر بر گذار شد- به ویژه که ان سال مهندس سحابی –افسران حزب توده- ودوستانجزنی- واعضای مجاهدین- وفدائیان- همه در ان مراسم شرکت داشتند- اینهم از سومین عیدمن درنوروز- ادامه